مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها
دستی میان زندگیام سایه گـستر است این دست، دستِ مادریِ دخت کوثر است مـهـر و مـحــبـتـش ز ازل دادهام خـدا این مهـر با محبت ارباب یکـسر است او باب رحمت است به عـشاقِ اهلبیت در آسـمـانِ قـافـلـۀ عـشـق، اختر است نور علی و فاطمه شد حاصلش چنین: زینب گـلی ز گـلشنِ بابا و مـادر است آن بـانـویی که عـالـمـۀ بیمـعـلـمهست شاگـردِ حق، عـقـیـلـۀ آل پـیـمـبر است چـون او زنی در عـالـم خـلـقت نیامده والله مثـل شـیـر خـدا مـرد پـرور است بـــارِ ولای آل عـــلــی روی دوش او یعـنی که با امـام زمـانـش برابر است از انـبـیـاء یـکـسـره، تـا جـمـع اولـیاء مـدیـونِ زیـنـبـنـد که او دادگستر است هر چند مجـتـبیست بـرادر بزرگ او اما حسن رهـینِ مددهای خـواهر است عباس اگـر امـیـدِ حـرم بود، بیگـمـان امّید او به زینب کـبـرای اطـهـر است مبعوث شد چنین به رسالت به کـربـلا بعد از حسین، واقعه را او پیمبر است تنهـا نه او امـید دل پـنـج تن، که خـود در کـربـلا امـید دل شـش بـرادر است اصلاً بـدون حـضـرت او کـربلا نـبود با او فـقـط قـیـام بـرادر مـیـسـر اسـت شاهی که سی هزار حریفش نمیشوند علت همینکه زینب او چند لشکر است زینب زنی که اهلِ امامت به ماسواست یعنی که در ولایتِ عظما چو حیدر است تنهـا عـلـی نـدیـده نَـود زخـم، در اُحـد زینب میان معرکه مـولای دیگر است بانوی بانـوان دو عـالـم که فـاطمهست فرمود: زینب آیتِ عظمای محشر است از کودکی ست واله و سرگـشتۀ حسین دنبـالۀ حـسـین در عـالم، سراسر است تا چـشم او به روی بـرادر فـتاد، گفت: ای آشـنا، فـدای تو جانم، مکـرر است جـبـریل نـامِ نـامیِ او را ز سوی حـق آورد و گفت: بانیِ این نـام داور است زینب نه زِینِ اَب، که به تاکید جدّ خود تـاجِ سـر تـمـام عــوالــم مـقــدّر اسـت از احـتـرام واجـب او گـفـته مصطـفی سِرِ خدا چو فاطمه، این ناز دختر است هـمـتای بیبـدیـل حـسـین است زیـنـبم آئــیــنـۀ تــمــام نــمــای بـــرادر اسـت زینب فقط، برادر خود را نه خواهر است والله بر بـرادر خـود عـینِ مـادر است اکـسـیر اعـظـم است نـگـاه مـبـارکـش یعنی اسیر خصم نه، مجذوب رهبر است در زیر کعب نی، به قـیامش ادامه داد هرگز نگفت قلبم از این غم مکدّر است در راه حق، اسارت و زندان به نزد او زیـباییِ تمام، عجـب عشق باور است! چـشم از امـام خـویش دمـی بر نداشته با اینکه دید، بر سرِ نی سایۀ سر است ناقـهسـوارِ کـوفه و شام؛ آخرِ حـیاست خود الگوی حجاب، ولی پاره معجر است یـک ذره زیـرِ کـوهِ بــلا، کـم نـیـاوَرَد از بسکه او مقاوم و از بس دلاور است شد قهـرمانِ صبر به اوج اسـیـریاش یعنی اسـارتش به شهـادت برابر است تـسـلـیم در بـرابـرِ امـرِ خـدای خویش در مکتبش، رضای خدا درسِ آخر است در بنـدگی تک است مـقـام اطـاعـتـش چون مادرش کـنـیز خداوند اکبر است حتی به او دعـای فرج میشود مُجاب یعنی برای منـتـقـمِ خـویش یـاور است |